تجربه ی من

یک شبِ پر رویا از "نیکی‌ فیروزکوهی"

به رهایی فکر می‌‌کنم   پشتِ هر دیوارِ این شهر   کسی‌ کمین کرده   در فکرِ هجوم   کسی‌ که می‌خواهد حلقومم را بفشارد   و اقرار بگیرد   که زندگی‌ بدونِ رویا   زندانی ‌ست بی‌ پنجره   راهی‌ ‌ست بی‌ بازگشت   بازگشتی ‌ست به هیچ   و هیچ   و دوباره هیچ   به رهایی فکر می‌‌کنم   به پرواز   به کسی‌ که دو لولش را روی شقیقه‌امبگذرد   و بگوید التماس کن   برای زندگی‌ِ دوباره   برای عشق   برایِ بهار   برایِ مهتاب   التماس کن برایِ یک شبِ پر رویا   و من التماس کنم   رهایم کن   رهایم کن   رهایم کن ...
5 اسفند 1391

شاهکار بسیار بزرگ

گاهی فکر میکنیم باید کاری بزرگ و شایسته برای دوستان و کسانیکه دوستشان داریم انجام دهیم؛ ولی چون در توانمان نیست، از خود ناامید و دلخور می شویم. ولی باید به نکته ای توجه کرد: باران بزرگترین و زیباترین هدیه آسمان به زمین است ولیاز قطرات کوچک و ناچیز آب تشکیل شده است. تکرار باران گونه محبت های بسیار بسیار کوچکما در حق عزیزانمان، چیزی از یک شاهکار بسیار بسیار بزرگ کم ندارد... منبع: نت (گیله مرد) ...
5 اسفند 1391

از نگاهت از "عباس معروفی"

 از نگاهت  از بودنت  از جای دست هام روی تنت  از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود  از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود  از خوابی که تو را به من رسانده  از بوی تنت که لای ملافه هام مانده  از خطوط کف دستم  از سایه ات پشت پنجره  از هیجانم پشت در  از تپش های نابهنگام قلب من  از جست و خیزهای دل تو  از حرفهات  می فهمم که دوستت دارم   از راه رفتن با تو کنار رود  از گذشتن از چهارراه  از نگاهت کردن  از باهات حرف زدن  از با هم غذا خوردن  از خواب تو را دیدن  از صدای پاهات  از خنده هات  از تو را بوسیدن  از گوشه های لب هات  می فهمم که دوستم داری...     ...
4 اسفند 1391

از "حسین پناهی"

به ساعت نگاه میکنم   حدود سه نصف شب است   چشم میبندم تا مباد که چشمانت را   از یادت برده باشم   و طبق عادت کنار پنچره میروم   سوسوی چند چراغ مهربان و سایه های کشتزار شبگردان...   خمیده و خاکستری   گسترده بر حاشیه ها   و صدای هیجان انگیز چند سگ   و بانگ آسمانی چند خروس   از شوق به هوا میپرم چون کودکیم   و خوشحال که هنوز   معمای سبز رودخانه از دور   برایم حل نشده است   آری از شوق به هوا میپرم   و خوب میدانم   سال هاست که مرده ام     حسین پناهی ...
3 اسفند 1391

بیا از "نیکی‌ فیروزکوهی"

دلواپسِ غربتِ من نباش   در این دیار   پنجره ها   عادتِ دیرینه‌‌ای دارند   به باران   و باران به خیسی خیابان   و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها   آدم‌هایی‌ که در تاریکی‌ شب می‌‌دوند   تا زودتر به خانه‌های سردشان برسند   آدم‌هایی‌ که دردِ بیکسی خود رافراموش می‌‌کنند   و به عزیزشان می‌‌نویسند   دلواپسِ غربتِ من نباش   اینجا بعد از تو   پنجره   و باران   نزدیکترین‌ها هستند به من   و خیابان   خیابان ... هنوز هم راهیِ است برایرسیدن بیا...     نیکی‌ فیروزکوهی ...
2 اسفند 1391

قطعه ای از کتاب "تربیت اروپایی" / رومن گاری

...اشکراه خیال را نمی بندد ، بلکه به آن میدان می دهد...!   - معلوماست تو دیگر مرا دوست نداری.   - چطور می‌توانی این حرف را بزنی؟ چرا؟   - چون که غصه می‌خوری. وقتی کسی را دوست داشته باشی،هرگز غمگین نمی‌شوی...!         برگرفته از کتاب "تربیت اروپایی"/ رومن گاری / مترجم: مهدی غبرائی ...
1 اسفند 1391

آغوش تو از "عباس معروفی"

خنده‌های تو  کودکی‌ام را به من می‌بخشد  و آغوش تو، آرامشی بهشتی  و دست‌های تو، اعتمادی که به انسان دارم  چقدر از نداشتنت می‌ترسم   عباس معروفی ...
1 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تجربه ی من می باشد